دو شنبه 8 مهر 1392برچسب:, |
|
مدرسه |
 |
دختر ما این روزها خیلی سرش شلوغه
بخوانیم ،بنویسیم،علوم ،ریاضی وقرآن کتابهایی که گرفته وامسال باید بخونتشون.
جالبه هنوز هیچی نشده اون روز از خاله آذر پرسیده که مدرسه ها کی تموم میشه خسته شدم بسکه درس نوشتم.
کارت تلفن به دستورش بابایی خریده وشماره های من ،بابایی ،مامان جوق ، خاله شکوه وباباحبیب رو تو دفتر یادداشتش نوشته وبه هرکدوم هر روز تل میکنه.(البته ناگفته نمونه که تلفن کارتی مدرسه شون ایراد داره وصداش به سختی به گوشمون می رسه.)
دیروز با باران جون الماسی رفته بودن خونشون وقتی من رفتم دنبالش واقعا از بازیشون وخونه ای که چیده بودن سر تراس لذت بردم(گاز وننوی بچه وقابلمه و...)
ولی نگو از وقتی که من ومامان باران گفتیم بیاین درستون رو بنویسین آخرشم ننوشتن
البته فکر کنم طبیعی باشه واسشون نوشتن یه صفحه ااااااااااااا یا ___.___. یا ل ل ل ل خسته کننده اس.
استاد گم کردن وسایلشه تا حالا دوتا خط کش یه مداد تراش ویه رنگ از مداد رنگیشو گم کرده وجالبه دیروز کاری کرده بود که بنده خدا مامان باران جون راضی شده بود اون رنگ از مداد رنگی باران جون برداره وبذاره تو جعبه ی مداد رنگی روژین حتی قرارشده بود برچسبم واسش بزنه.
|
|
|
|
|