سلام
چند وقتی نبودیم
علتهای خیلی زیادی داشت که عمده اش کلاس های بعد از ظهراداری وکلی دردسر دیگه
بود که در حال اتمام است به امید خدا
باور نداشتم مشغله ی فکری اینقدر روی حواس آدمها تاثیرگذار باشه
کلا از ضعف اعصاب هم گذشته من نمیدونم چم شده هیچی یادم نمیمونه مدام در حال جنگ با هرکی بچه ،شوهر ،مادر ،ارباب رجوع و...جمیعا قاطی اممممممممممم


اینجانب توی این هفته بخاطر تغییر وضعیت قرارداد اداریم مجبور به انجام یکسری آزمایشات وانگشت نگاری وغیره بودم که بنابه روال گذشته پس از آزمایش خون بیهوش شدم وخلاصه یه روز کامل اداره نیومدم وحالم بی اندازه خراب بود 
بعدشم رییس ما که یکی از بهترین رییسهای ادارات دولتی بود یه شبه عوض شد وکلا من یکی که خیلی دپرسم واصلا دل ودماغ کارو ندارم.
روز سه شنبه ما امتحان دورکاری داشتیم که اینجانب قبلش گوشیمو گم کردم وخلاصه کلی بدبختی کشیدم مخصوصا با هوای خیلی سرد وطوفانی روز چهار شنبه همش یا دنبال سوزاندن سیم کارت ویا ردیابی گوشی و چون سند سیم کارتمو نداشتم کلی بدبختی محضر و...
روز چهارشنبه عصر گوشیم پیداشد و
و تموم اون زحمتها وخرجهایی کردم هوا شد.
دختری ما همون خوشگل وشیرین زبونیه که قبلا بود :
سریال عشق ممنوع رو دنبال میکنم دکتر بودم نرسیدم یه قسمتشو ببینم به روژین میگم : دیدیش ؟
میگه : آره .
من : خب چی شد؟؟؟؟(خداییش اصلا منتظر تعریفش نبودم)
دخترم: نهال با روزنامه زد تو صورت مهند گفت ازت مفنرم نه متفنم نه نه مفنتم >>>>>>
من : متنفرم
دخترم: آره بعدشم مراد گریه کرد چون فیروزه خانوم لقلو گفت بفرستیم از خونه دور شه.
به همسری میگم: اگه تو میدیدی اینقدر کامل نمی تونستی برام تعریف کنی
اونم تایید کرد کاملا.
میگه : مونه میدونی استاندارد چیه ؟
من : نمیدونم.
دخترم : هر چی میخریم باید استاندارد باشه وگرنه مریض میشیم .