روژین من
روزمره های من ودخترم
درباره وبلاگ


من روژینم با اومدنم دنیای وخواسته های دو نفرو عوض کردم

____________________
آرشیو

مهر 1392

شهريور 1392

مرداد 1392

خرداد 1392

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

دی 1391

آذر 1391

آبان 1391

مهر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

ارديبهشت 1391

فروردين 1391

اسفند 1390

بهمن 1390

دی 1390

____________________
مطالب اخیر

دختر ما ونگاره هاش
مدرسه
اولین گامهای آموزش رسمی
اولین نشانه های هفت سالگی
از مرگ برگشتیم
ثبت نام
محیط زیست از زبان روژینم
قند ونبات
روز همه ی مامانای مهربون مبارک
فقط برای دلم
عیدتون ،بهارتون ، نوشدن روزگارتون مبارک
عکس
تاثیرگذار
دوستی هااااااااااااااااااااااا
منطقی ترین پاسخ
شیرین ترین گفتار+عکس
فیس بوک+بازی وبلاگی
درتب+عکسسسسسسسسسسسسسسسسس
برای تو
زنده/غیرزنده(2)

____________________
نویسنده

پونه صادقی

____________________
لینک ها

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

____________________
لینک ها

درس3

درس3

درس2

درس1

معلم روژینم(خانم خطیبون عزیز)

هاله ی عزیزم

یک مادر

بزرگ مرد کوچک

تلق تولوق

آموزش نقاشی کودکان

کودک سیتی

مامان پریا

هانا جون مامی روژیا

نسترن جون

مرد کوچک من

مامی الیانا پسته

مامی مهدیس ومحمدراستین

مانی السای

لیلی جون

سحر جون

رها جون

جوجوک جون

پرستو جون

بهارسایت-مجله اینترنتی آشپزی

نشمیل جون

آنو جون

الی جون

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان روژین من و آدرس rozhineman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





____________________
امکانات

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 78
تعداد نظرات : 260
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:,

دختر ما ونگاره هاش

کلاس اول این روزها خیلی تغییر کرده 

شاید سوال پیش بیاد که از چه لحاظ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از همه لحاظ

ما از هر چیزی (-.-.-یا اااااااااااااااااااااااا یا ل ل ل یا دددددددددددددددددددد یا سسسسسسسسسسسس) چند صفحه پر مینوشتیم وجیکمون هم در نمیومد ولی الان فقط یه صفحه اونم با هزار ترفند و....

ما اصلا کتاب فارسیمون مجزا نبود :بخوانیم وبنویسیم

کتاب قرآن هم که اضافه شده ودر ضمن کتابهای ریاضی وعلوم هم اصلا رد پایی از درسهای  زمان ما توش نیست.

همش شکل ورنگ وسرگرمیه تقریبا تو مایه های کتاب های کار یا سودوکو برای کودکان که من  وروژین ازشون زیاد داشتیم وانجام دادیم .

 علاقه ای به نوشتن یه صفحه از یه چیزی که بقول دخترم خط خطیه نداره وبه هزار جور علت دنبال در رفتنه از کار.

ولی نگاره هاشو با ریزترین جزییات تعریف میکنه.

از ریاضی هم با توجه به اینکه تکرار نیست خوشش میاد.

 

 

دو شنبه 8 مهر 1392برچسب:,

مدرسه

دختر ما این روزها خیلی سرش شلوغه

بخوانیم ،بنویسیم،علوم ،ریاضی وقرآن کتابهایی که گرفته وامسال باید بخونتشون.

جالبه هنوز هیچی نشده اون روز از خاله آذر پرسیده که مدرسه ها کی تموم میشه خسته شدم بسکه درس نوشتم.

کارت تلفن  به دستورش بابایی خریده وشماره های من ،بابایی ،مامان جوق ، خاله شکوه وباباحبیب رو تو دفتر یادداشتش نوشته وبه هرکدوم هر روز تل میکنه.(البته ناگفته نمونه که تلفن کارتی مدرسه شون ایراد داره وصداش به سختی به گوشمون می رسه.) 

 دیروز با باران جون الماسی رفته بودن خونشون وقتی من رفتم دنبالش واقعا از بازیشون وخونه ای که چیده بودن سر تراس لذت بردم(گاز وننوی بچه وقابلمه و...)

ولی نگو از وقتی که من ومامان باران گفتیم بیاین درستون رو بنویسین آخرشم ننوشتن

البته فکر کنم طبیعی باشه واسشون نوشتن یه صفحه ااااااااااااا یا ___.___. یا ل ل ل ل خسته کننده اس.

استاد گم کردن وسایلشه تا حالا دوتا خط کش یه مداد تراش ویه رنگ از مداد رنگیشو گم کرده وجالبه دیروز کاری کرده بود که بنده خدا مامان باران جون راضی شده بود اون رنگ از مداد رنگی باران جون برداره وبذاره تو جعبه ی مداد رنگی روژین حتی قرارشده بود برچسبم واسش بزنه.

دو شنبه 1 مهر 1392برچسب:,

اولین گامهای آموزش رسمی

سلام به تموم دوست جونی های خودم

همه ی اون مهربونهایی که از بدو وبلاگ نویسی همراهیمون کردن

اونایی که در غم وشادی کنارم حسشون کردم

اونایی که واسه لحظه های درد وغم از گذاشتن تلفن همراهشون هم دریغ نکردن وراه  میانبر ارتباط رو هموار تر کردن

دیروز جشن شکوفه ها ی مدرسه باور (مدرسه دخترم ) بود ، اولین روز شروع آموزش رسمی خواندن ونوشتن ،گرچه دخترکم نرفته آموخته

مثلا دیروز در کلمه ی باباطاهر  روی دیوار یه بازارچه زیرگذر قسمت بابا را کاملا شناخته وبه من ومامان جوق یه بار   دیگه هوش مثال زدنیشو یادآوری کرد.

از اونجاییکه مدرسه شون با بقیه مدارس فرق داره معلمشون هم در اولین جلسه هم آدرس ایمیل ووبلاگشو بهمون داد وهم شماره تلفن همراشوکه این برای من واقعا جالب بود.

 

یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:,

اولین نشانه های هفت سالگی

امروز اولین مروارید از دهان کوچکت کم شد وجای خالیش زیبایی وصف ناپذیری به لبخندت بخشیده.

دلبند من

نازنین ترین موجودی که میشناسم 

همین که به اولین فردی که خبر دادی من بودم برایم کافیست 

امیدوارم همیشه اولین فردی باشم که ریز ودرشت خبرهای تو حاشیه ات را می شنوم.

دختر گلم

اولین گامهای تو در بحثهای آموزش فردی بسیار پربار است که علاوه بر من (مادر) معلمهای در تماس با تو را شگفت زده میکند.

روزی که برای کلاس زبان خارج از مهد ثبت نامت میکردم خیلی هاقصد منصرف کردنم را داشتند،مادران فرزندانی با چندین سال اختلاف با تو که مدام میگفتند خیلی بهش فشاره و...(حتی همون موقع هم من اصراری به پاسخگویی روژین سر کلاس نداشتم وهمش اعتقادم به این بود که همین که سر کلاس باشه وگوشش آشنا بشه برام کافی بود غافل از اینکه دخمل من همه رو شگفت زده کرد تا جاییکه همکلاسهاشم به والدینشون میگن روژین از همه کوچیک تره ولی از همه زودتر ودرست تر جواب میده.)

ولی من با اصرار خودم وبابایی گوشم بدهکار نبود وحالا بعد از تمام شدن اولین کتاب خیلی از همون مامان ها به توصیه معلم با سابقه و با تجربه دیگه نمیتونن واسه ترم بعد بچه هاشونو بیارن ولی ما (من وتو) باهم کلی ذوق کردیم کلی تمرین کلی به سی دی گوش دادیم وتکرار کردیم واین جلسات آخر very god مون رو به excelent تبدیل کردیم.

کاش میشد اون صدای قشنگتو وقتی شعرهای آهنگین کتاب رو میخونی اینجابرای همه به اشتراک میگذاشتم.

من به این موسسات وزبانکده ها هیچ اعتقادی ندارم واسه همین دخترمو تو یه کلاس زبان خصوصی ثبت نام کردم که کتابهاشم خیلی استاندارد وجالبه (we like learning English)

به امید اینکه بچه های ما به اون موفقیتهایی که خودشون ترجیح میدن برسن .

 

دو شنبه 14 مرداد 1392برچسب:,

از مرگ برگشتیم

دوشنبه هفته پیش ساعت حدودای هفت عصر جاده ساوه بعداز تجرک چپ کردیم وماشین تا دلش خواست سقفشو با خاک آشتی داد ،  بعدشم داغون شد.

ما دوتا کمربند داشتیم وروژین طفلک خواب بود وبی اطلاع از همه ی اتفاقات بیدارشده وبعد از حادثه برای خراب شدن ماشین گریه میکرد.

خدا خیلی بهمون رحم کرد وعمری دوباره نصیبمان کرد

خدا کند لایق این همه لطف باشیم و...

 

دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,

ثبت نام

این روزها هم در گیر کارهای جشن فارغ التحصیلی از پیش دبستانی هستیم وهم ثبت نام در مدرسه.

روز یکشنبه هفته آینده 26 خرداد ماه آخرین جشن روژین در مهد نشاط برگزار میشه ودختر ما هم برنامه سرود خوانی با لهجه ی شهرمان ،ایروبیک وژیمناستیک داره وحتی بعد از ظهرها هم باید واسه تمرین برن مهد

امروز بردیم طرح سنجش دخترک دیروز ونازنین دختر امروز رو انجام دادیم

واکسن هم زدیم وووووووووووووووووووووووووووووووو نمیدونین یارو تزریق نکرده این خانوم خانوما چی کرد.

بعد رفتیم دکتر دندونپزشک دید وتایید کرد سلامت دهان ودندان رو خیلی هم راضی بود (این مورد به اصرار بابایی حاصل شده که به هیچ عنوان در طی این سالها از موضع خودش در مورد مسواک پایین نیومده وخیلی سخت گیرانه با دختر برخورد داشته.)

بعد هم دکتر داخلی و... قد وزن هم خداروشکر در رنج نرماله

ولی دندونپزشکه یه کم نگرانم کرد وگفت خیلی جثه اش لاغره سوء تغذیه داره (اگه کسی پیشنهادی داره خوشحال میشم(ولی از دکتر داخلی که پرسیدم گفت خیر نیازی به نگرانی نیست.

بعد باید از این هفته کلاسهای آمادگی مدرسه رو روزهای دوشنبه وچهارشنبه به مدت یک ماه برن که بردیمش مدرسه .

دختر ما در حین ورود به مدرسه برای اولین بار: مونه اینجا چقدر شگف انگیزه.

ترسهای ناخودآگاه وآگاهانه براساس گفته های دوستان مهد کودکی ومربیان مهد حسابی روژینو تحت تاثیر قرار داده هی میگه : مامان دیگه نمیشه لباس فرم نپوشی بری مدرسه ، دیگه نمیشه بدون مقنیه بری مدرسه ، بایدصبونه بخوری و بری وگرنه اونجا صبونه نمیدن بهمون، اگه وقتی معلم داره درس میده اگه با دوستت حرف بزنی وحواستو جمع نکنی معلم عصبانی میشه ومیگه از مدرسه برو بیروننننننننننننننننننننن.

 ناگفته نماند در خرداد ما تحت تاثیر هوای آلوده استانهای غربی کشور وحضور میهمانهای ناخوانده (ریزگردها به قولی) دوبار مریضی همراه با تب را تجربه کردیم که هر بار کلی آنتی بیوتیک برای این تن ظریف ودوست داشتنی دخترمان خوراندیم که دومیش هنوز ادامه دارد.

ودر مریضی قبلی متاسفانه داروخانه (آن هم در مرکز استان در بالای شهر) شربت تایلوفن تب بر را اشتباها تئو فیلین جی به ما داده وماهم آنرا چندین روز به دخترمان خوراندیم وجالب است در مراجعه بعدی که به دکتر گفتیم تعجب کرد وگفت اون داروی برونشیته وواسه پیرمردهای سیگاری تجویز میشه بشدت هم تپش قلب میاره خلاصه خدا خیلی بهمون رحم داشته وداره که تو همچین کشوری جان سالم به در ببریم.

 

شنبه 4 خرداد 1392برچسب:,

محیط زیست از زبان روژینم

دخترم :دریا چه رنگیههههههههههههه؟

خودم:آبیه؟؟؟

دخترم: نه دیگه اشتباس.

-پس چه رنگیه؟؟؟

-هیچ رنگی نیست ، مثل آب دیدی بیرنگه ، رنگ آسمون که آبیه میفته توش اونم آبی میشه.

با اینکه آسمان نیست ،همرنگ آسمان است

گاهی نشسته آرام،زیبا ومهربان است.

گاهی نداره آرام ،پر موج وپر هیاهو

یکجا نمی نشیند طوفان وموج وغرور

دریا دریا دریا دریا

دریا آبیه پر از ماهیه

دریا آبیه پر از ماهیه

دریا دریا کشتی داره

قایق زیبا برو تو دریا،قایق زیبا برو تو دریا

ماه ودرخت وخانه

همه ی اینها هستن همسایه های دریا

دنیای ما همین هاس دنیای خوب وزیبا

ساحل ،ساحل"،ساحل اینجاست،دنیای ما

گلامونو میکاریم ،اینجاروی زمینه

خوب وخوش وخندونه هر کی بامابمونه

******************

-مونه دیدی بعضی از خانواده ها متاسفانه متاسفانه (با مد سیلاب اول بخوانید)وقتی تو ماشین هستن میوه میخورن هسته میوه شونو پرت میکنن بیرون ، درسته آشغاله ولی یه پلاستیک همیشه باید همراهشون باشه تا بریزن توش.

-خدا میگه انسان: من کوه ودریا وجنگل آفریدم ، ماهی هارا بخاطر شما آفریدم ،اما برین ماهی بگیرین ،اما دریا رو آلوده نکنین.توش سم نریزین

-خدا میگه انسان: من این همه به تو عقل وشعور دادم ،مغز دادم از عقل وشعورت استفاده کن.

 

سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,

قند ونبات

-روژین بیا زنگ بزنیم به خاله شکوه بهش تبریک بگیم ، امروز تولدشه

- چرا مگه حامله اسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس؟

(مکالمه با خاله شکوه در 15 اردیبهشت تولد خاله ی عزیز ومهربون)

-سلام تولدت مبارک عزیزم

-(نمیدونم خاله چی جوابشو داد)

-کیارو دعوت کرده بودی؟چی برات کادو آوردن

-(فکر کنم جواب خاله شکوه منفی بود )

-چرااااااااااااااااااااااااااااااااا پویان برات چی خریده ؟

-(بازم جواب منفی بوده)

-(اول که یه حرف نامربوط نثار پویان جون کردن، بعدش پشیمون شد) حالا من واست دوتا کادو میخرم پویانو ببخش به جای من.

*************************

هفته آینده اگه خدا بخواد عازم شمالیم(نوشهر گردهمایی ادارای)

-به مربیتون گفتی میخاویم بریم شمال؟

-آره گفتم ، اونم گفت خوش به حالتون کاش منم میبردین.

-خب تو چی گفتی مامان؟

-گفتم خب بیا با ما بریم ولی اون گفت آخه شوووووهرم اجازه نمیده ؟؟؟؟

-خب بعد

-بهش گفتم ولش کن اونو خودت بیابریم اشکال نداره.

************************

 روزبه روز ارتباط پدر ودختر صمیمی تر ونزدیک تر میشه وتا جایی که اگه بابایی تو هال خوابیده باشه ومن تو اتاق خواب ترجیحش واسه خوابیدن برداشتن بالش وپتو وراهی هال شدنه .

وقتی بابایی میاد سلام وخسته نباشی که تقریبا بدون تاکید من بیان میشه وگاهی تا مشت ومال وماساژ هم پیش میره وحتی لگن حموم وپر کردن ومالیدن پاهای بابایی توش رو دوست داره انجام بده ولی تا حالا بهش مجوزی داده نشده است.

چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:,

روز همه ی مامانای مهربون مبارک

دخترکم

مهربونم

شیرین زبونم

دلخواه ترینم

نمیدونی چه لذتبخش بود وقتی دیروز با لذت تمام وبه میل خودت گوشی رو از مامان جوق گرفتی ومرا غرق در عشق کردی تا جاییکه اشکهایم سرازیر شد وبرای نخستین بار لذت تبریک روز مادر را از کلام دلنشینت نصیبم کردی.

" سلام عزیزم ، سلام عشقم ، روزت مبارک"

گفتم شاید شما هم بخواهید بدانید من چی شنیدم.

وقتی رسیدم خونه دید

 هدیه هم علاوه برتبریک همراه داری : شامل یه جعبه مقوایی دست ساز که با آن دستهای کوچولو وزیبای خودت ساخته بودی ویه نقاشی که بعدا عکسشو میذارم ونوشته ی پشتش : مامان عزیزم دوستت دارم ،روزت مبارک.

******

رو به مامان جوق: روزت مبارک (البته منظورش روز معلم بوده مطابق یادآوری خودش)

بعد از اومدن من ودادن هدیه به مامان جوق با دستای روژین، در حین استراحت من وبابایی رفته وبه مامان جوق گفته : روز بچه کی میشه ؟؟؟

شما باید اون موقع به من ومامانم کادو بدیهااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟!!!!!!!

 

 

 

شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,

فقط برای دلم

از دیروز دلخورم

از خودم بدم میاد

از این همه دل سنگی خسته ام

از دستام که یادشون رفته برای نوازشن نه برای کتک زدن

از زبانم که بیرحمانه تازیانه به روح دخترکم تنها کسم میزد حالم بهم میخوره

وبیشتر از تمام اینها از خودم واز درونم که در مقابل ذره ای نامرادی اینگونه می جوشد وخراب وویران میکند حالم بهم میخوره

چرا وچطور مادری هستی تو که نمیدانی دخترت هنوز شش سال بیشتر ندارد وتن وبدن نحیف او وروح لطیفش تاب وتوان اینهمه درد ورنج را ندارد.

چطور نمیدانی او هنوز هم کودک است.

او هنوز برخی کلمات را درست وغلط تلفظ میکند

اوهنوز تنها دستشویی رفتنش را جز بزرگترین پیشرفتهایش میداند

اوهنوزم که هنوزه در آغوش توجای گرفتن را برای خواب برترین موفقیت میداند.

تو چطور مادر نفهم وبی لیاقتی هستی

تو که روح خودت را هم قدرت کنترل نداری به چه درد میخوری

تو که هنوز نمیفهمی فرق کودک وبزرگسال چیست ویک بار عدم کنترل ادرار در طول یکسال برای چنین کودکی طبیعی اس چگونه اسم خودتو مادررررررررررررررررررررررررررررررررررر میذاری

پونه ایندفعه با توام

باتوی عوضی با توی نفهم

با توی بی شعور

اگه خودتو اصلاح کردی بازم بیا وبنویس

اگه نتونستی اصلاح کنی رفتاراتو با یه کودک

با یه دختربچه ی لاغر وحساس دیگه نیا وبنویس وکمترهم ادای مادرای مهربونو از خودت در بیار

از همین امروز رفتاراتو ثبت میکنی

تو باید خودت رو تغییر بدی

 

 

دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:,

عیدتون ،بهارتون ، نوشدن روزگارتون مبارک

سلامممممممممممممممممممممممم

من فکر کنم با تاخیرزیادم همه ی دوستامو نگران کردم بشدتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

اول ازهمه که شماها یه دوست بی عینک دارید که از شر اون وسیله کذایی راحت شدید(بزن کف قشنگه رو ) یکی از دلایل تاخیر مشخص شد .

سعی کردم کمترین میزان کار رو با رایانه داشته باشم چون اذیت میشدم بد.

خب برگردیم به عقب:

16 اسفند گذشته چشمامو لازک کردم وبعدش تا 26 اداره نیومدم ، اون دو سه روزه آخرم خیلی سرم شلوغ بود تمیزی خونه هم موند واسه 29 اسفند طفلی خانومه که اومده بود کمک خونه خودش مونده بود وهمش دلنگرانیش این بود که نرسه خونشو تمیز کنه ،چقدر ستمه واقعا این جبر روزگار خونه ی همه رو تمیز کنی واسه خودت  وقت نداشته باشی ...

بعدش با دخترم هفت سینمون رو چیدیم عکسشو بعدا میذارم

مامان جوق وبابا حبیب رفتن مشهد

ما سال تحویلو با من وتو شروع کردیم ، چقدرهم برنامشون جالب بود.

بعدشم رفتیم خونه مامان فاطی اینا وعمو مازیارومریم جون رو هم اونجا دیدیم.

خاله شکوه اینا روز بعد یه سری اومدن خونمون وواسه دخترم علاوه بر عیدی نقدی یه حلقه کمرهم اورده بودن که کل عید ما به آموزش روژین خانوم گذشت .

چندروزی مهمون داشتیم ومهمونی رفتیم بعدم 8 فروردین رفتیم کرج.(به امیددیدار یکی از دوستای وبلاگی که نشد)

از 8 تا 13 فروردین کرج بودیم وخیلی خیلی هم به ما وهم به دخترمون خوش گذشت.

اونجا یه دختر هم سن وسال وهم فامیلی پیدا کرده بود که ساعتهای طولانی باهم بازی میکردن واصلا یاد مادر وپدر نمیافتادند.

اونایی که عاشق گفته های شکرشکن دخترماهستن این قسمت رواز دست ندند.

روز عمل چشم من یکی از بهترین دوستام روژینو ناهار برده بود خونشون واز این لحاظ که اصلا حس نداشتم جواب کارها وسوالاشو بدم لطف خیلی بزرگی بود در حقم خلاصه بحثی داغ پیش اومده بود در خونه ی اونا بین خانوم وآقای خونه  واحتمالا کمی ولوم هم بالا رفته بوده در این میان دخترمن دخالت کرده وفرموده بودن :

خاله... دعوا راهکار مشکلات نیست

با گفتگو مشکلاتتون رو حل کنید.

***********

در کرج هم بسی لذت بردیم از کلام شیرین این دختر

روز نخست عمه افسانه از سرکار برگشت (ایشون سوپروایزره بیمارستان کمالی کرجه )

روژین بدو بدو رفته جلوش  وبا تحکم : هیچ معلومه تا الان کجاییییییییییییییییییییی؟

*************

روز بعد در پارک ورو به یه خانوم غریبه که رو دستگاههای ورزشی کار میکرده : شما دارین اشتباه انجام میدین اینطوری نیست اینجوریههههههه.

خانومه: به تو چه .

دخترم رو به زن عمو: برو بهش بگو اینطور بامن حرف زد خیلی کاره بدیهمن فقط خواستم راهنماییش کنم.

***********

خونه عمه افسانه  در حالیکه پویان پسرشون رفته رو پشت بوم

دخترم : ببین عمه من کار ندارم الان پویان رفته اونجا لبه پشت بومم نازکه اگه بیفته مسولیتش با من نیستااااااااااا.

***********

خونه عمو سیامک

زن عمو: روژین جون بازم بیای کرجا ما دلمون برات تنگ میشه.

دخترم: نه دیگه نمیام.

زن عمو:آخه چراااااااااااااااااااا

دخترم : آخه خیلی تحت فشارم گذاشتین.

زن عمو: اههههههههههههههههه مگه چی کردیم بهت گفتیم تی بکش جارو کن ....؟؟؟

دخترم: نه خیلی باهام حرف میزنین دیگه خسته شدم.

*************

خونه عمو سیامک وقتی عمه میتراهم از تهران اومده وبه روژین گفته : منم عمه توام.

دخترم: نه نمیتونم قبول کنم من یه عمه دارم اونم اسمش عمه افسانه اس.

(قابل ذکر است روژین از داشتن عمه محرومه وتموم افراد مذکور عمو وعمه های پدرش هستن گرچه اینقدر بهش محبت داشتن که انگار عمو وعمه ی خودشن ولی این نوشتار صرفا جهت اطلاع بود.)

 


 

 

 

 

 

 

دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,

عکس

مکالمه صبح دیروز :

دم آسانسور حین رفتن به مهد

مونه خب حداقل  یه کفش بخر واسم اینا خیلی تنگه فشار خون میاره به پام.

زیباترینم

مهرو ترینم

خوش بو ترینم

عاشقانه هایم را هرلحظه فدای بودنت میکنم

که رنگ وبوی زندگیم را کاملا تغییر داده ای

 عاشقه پرتقاله تو سرخهههههههههههههههههه این گل دختر ما.

 

عصر با مامان جوق:

وقتی خواهر مامان جوق یعنی خاله ی من تل میکنه خونشون

گوشیییییییییییی بیا عشقته خاله فوزانهههههههههههههههه

 

اینم دخترما بعد از مرتب کردن کشوی لباساش.

اینم نقاشی های دخترم

 

یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,

تاثیرگذار

سلام به دوستای گلممممممممممممم

مامانایی مهربونی که عاشقانه میخونمشون

مامانایی که از غمشون غمگینم واز شادیهاشون خرسند.

از شیرین زبونیهای نوگلاشون لذت میبرم واز عکسای به روزشون انرژی میگیرم.

واسه همینه که گاهی که اینجارو به روز میکنم ونزدیکترین شیرین زبونیهای دخترمو(زمان) میذارم تا این لذتها دوطرفه باشه.

صبح

دیر بیدارشدی از خواب

کلی کار و....

دخترک: مامان تاثیرگذار ینی چی؟؟؟؟؟

هنوز مخت هنگه که چه جوابی بدی وچطوری جمعش کنی

دختر: مامان دلنشین ینی چی؟؟؟؟؟؟

***************

دیروز ظهر

تکرار آکادمی گوگوش

حذف آدرین وبشدت گریه ی روژین خانومممممممممممممممممممممممممممم که چرا این اون امیره باسد حذف میشد.

**************

همچنان لفظ خاله رو با حساسیت استفاده میکنه

اگه به یکی اشتباهی بگه خاله

سریعا عکس العمل نشون میده

خودش میگه : واییییییییییییییییییییییییی چی گفتم الان خال شکوه ناراحن میشه آخه من فقط یه خاله دارم اونم اسمش شکوههههههههههههههههههههههه

*************

 

 

 

 

سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,

دوستی هااااااااااااااااااااااا

این روزها دل ودماغ نوشتن هم ندارم

این روزها مثل غذاها دوستیها هم شیمیاییه

وقتی باهم خوبیم که ذره بین منافع سنجی مون کوچکترین خطایی رو نشون نده، وقتی هدیه میدیم که گرفته باشیم (فقط بحث مادی نیستا هدیه از نظر من یه حرف خوب پشت سر آدم هم میتونه باشه)

این روزا دیگه حتی تنهایی هامون هم باعث نمیشه ذره ای تو خودمون تو رفتارامون تجدید نظر کنیم ، یا برگردیم ودوسه ماه قبلمون رو یه بار دیگه مرور کنیم .(نگفتم دو سه سال قبل چون شدنی نیست)

گاهی دلم واسه دوستیهای دبستان وکودکستانم تنگ میشه ، وقتی با یکی دوست بودی به هیچی جز دوستی فکر نمیکردی ؟اینکه درحد تو نبود : بالاتر یا پایین تر: درسخوون بود یا نبود: خوشگل بود یا زشت: ووووو هیچکدوم باعث جدایی نمیشد وفقط جابجایی خونه ، جابجایی مدرسه ، احیانا کلاس بندی براساس حروف الفبا که قبلا باب بود  دوستی رو کمرنگ تر میکرد ولی بازم قطعش نمیکرد وخدای نکرده منجر به غیبت وتهمت وبرملا کردن راز های نهفته دوستی نمیشد.

دلنوشته های امروز من ممکنه یه کم انرژی منفی بهتون وارد کنه ولی برای خودم جنبه ی یادآوری داره وتکرار که کمتر اعتماد کنم ، کمتر باهمه چایی نخورده دخترخاله بشم، کمتر تموم دلمو برا هرکی داد دوستی زد بریزم بیرون،کمتر دلم واسه این واون بسوزه ، کمتر واسه همدردی هم که شده خودمو بدبخت تر از اون جلوه بدم، کمتر رعایت حال بقیه ای رو کنم که لیاقتشون اینگونه که من فکر میکنم نیست.

 

چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,

منطقی ترین پاسخ

چندروز پیش بابایی دخمل ما رفتن تو اتاق روژین ( دخمل ما داشت سی دی نگاه میکرد) برخورد خوبی باباباش نکرد.

بعدش بابایی شاکی شد بددددددددددددددددددددددددددددد.

خانومی اومد معذرت خواهی کرد ویه روز بعد :

همینطور که بابایی دوس نداره وقتی داره خبر میبینه کسی مزاحمش بشه وحواسشو پرت کنه منم دوس ندارم وقتی دارم سی دی میبینم کسی مزاحمم بشه.

 

شنبه 7 بهمن 1391برچسب:,

شیرین ترین گفتار+عکس

صبح داریم میریم بیرون  یه چیزی رمزی به بابایی گفتم .

روژینمممممممممم : چی گفتی ؟

-هیچی مامان  چیز خاصی نبود.

- منم باید بدونم ،خب منم تو این خونه زندگی میکنم خببببببببببببببببببببببب.

 این نقاشی روببینین دخترما چه تصوری از اسکیت سواری داره

 

 

 

 

تصورکنین دختر تون یدفعه بیاد بگه یه فنجون قهوه داغ میل داری؟

بعد هم اینو بهتون بده

بخاری که ازش بلند میشه ،تو این سرما خیلی بهم چسبید.

اینم فرشته ی کوچک خوشبختی

 

 

دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:,

فیس بوک+بازی وبلاگی

دختر ما دیشب موفق به دیدن کارتون موردعلاقه اش تو شبکه پرشین تون نشده امروز صبح :

 -بابایی فکر کنم دیگه اسکوبی دو هم تموم شده باشه ؟؟؟؟

-نه عزیزم شاید ساعتش تغییر کرده.یا فقط دیشب نداده باشه ، دوباره امشب نشونش بده.

-بابایی  امشب برو تو فیس بوک نگاه کن ببین کی نشونش میده؟؟؟؟؟

 


دیروز عصری با دخترم رفتیم بیرون تو ماشین آهنگ سریال عشق ممنوع رو گذاشته بودم

-مونه من میدونم این ماله چیه؟؟؟؟

-مال چیه؟

-همون سریال عشق ممنون ، تازه من میدونم چرا ثمن خودشو کشت.

-چرااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-آخه مهند میخواست با نهال ازدواج کنه


بازی وبلاگی

 

 

 دوستان خوب ومهربونم من میخوام یه موردی رو طرح کنیم اینجا که علاوه برسرگرمی ازهم یه چیزایی یاد بگیریم.

اونم اینه مامانی ها همه میتونن شرکت کنن حتی اگه به دوستای وبلاگیشون هم اطلاع بدن اونا هم شرکت کنن به یه نتیجه خیلی خوب ومفید میرسیم:

هرکی  آخرین بازی یا دوست داشتنی ترین بازی (از دیدگاه دلبندتون) رو که تو این ماه اخیر با دلبندش انجام داده برامون به اشتراک بذاره تا همه بتونیم از رو دست بقیه نگاه کنیم (ودر واقع نمیشه اسمشو گذاشت تقلید وتقلب )و با  دختر یا پسرمون همون بازی رو انجام بدیم.

در ضمن بهتره مامانا سن دلبندشون رو هم بذارن که مفیدتر باشه.

بعد من یه پست میذارم تاهمه مون ازشون استفاده کنیم

اول از خود من وروژین شروع میکنیم:

1- بازی  اول نقاشی با شمع ومداد شمعیه (www.ninipaint.com/311)

لوازم مورد نیاز:کاغذ

مدادشمعی

شمع

ریز موارد در اون سایت اومده ولی من اینجا براتون میگم:


شمع را روشن کرده و در اختیار کودکتان قرار دهید.(تاکید میکنم که نظارت شما الزامی است.)مداد شمعی را به شعله ی شمع نزدیک کرده و رو ی کاغذ بگیرید.این کار را چندین بار با رنگ های مختلف انجام دهید.

 


2-بازی دوم با مدادشمعی وآبرنگ

این عکس فقط برای نمایش موهای زیبای دخترمه لطفا بقیه چیزاش دیده نشه

 

لوازم مورد نیاز :

- مدادشمعی سفید

-کاغذ سفید

-آبرنگ روغنی یا گواش

-پالت رنگ

-قلم مو

گام اول :

روی کاغذ سفیدتان،با مدادشمعی سفید چند خط و یا هر طرحی که دوست دارید بکشید

 

گام دوم :

رنگ های مورد نیازتان (آبرنگ)را در پالت بریزید.(رنگ مورد نظرتان را با ترکیب آن ها درست کنید.)

گام سوم :

با استفاده از  قلم مو روی طرحی که با مداد شمعی کشیدید را با رنگ بپوشانید و ببینید که چه اتفاق جالبی روی می دهد.

کل صفحه را رنگ بزنید.

این فعالیت را می توانید با ایده های جالب دیگری نیز انجام دهید.

در ضمن می توانید به جای یک رنگ از چند رنگ برای رنگ آمیزی کاغذتان استفاده کنید.

****************************

اولین شرکت کننده دربازی ما رهاجون مامی دیانا ودوست عزیزمنه که میگه

من هم بازی...

مال ما آسون و قابل دسترسی برای همه هست:

وسایل مورد نیاز:

یک عدد پتوی کوچولو یا بالش یا هر چیزی که بتوانید کله خودتان را پشت آن پنهان نمایید -

خودتان با یک عالم انرژی

اسم این بازی جذاب دالی بازی هست که دیانای ما کلی باهاش حال میکنه و باید با انرژی و شوق اون کلمه بعد از بیرون آمدن از پشت پتو رو بگی تا قاه قاه بخنده ...

 

 

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,

درتب+عکسسسسسسسسسسسسسسسسس

ما همچنان بیش ازیک هفته است که مریضیم.

اول از روژینمان ویروس را دریافت کردیم واکنون در تب وتابیم که امانتمان را احیانا پس ندهیم که خیانت در این امانت بسی سودمندتراست از بازگرداندش.

دکتر دوممان را هم دیروز تجربه کردیم بجهت همان یک مریضی (آنفولانزا)

در مغزمان احیانا چاهی ،چشمه ای،چیزی یافت شده است که جمعه شب حدود یکصد عطسه را تجربه کردیم وتا صبح پلکهایمان خواب را تجربه نکرد.

دخترک اما این چند روز تنها کارش زیاد دیدن سی دی ، تی وی و تجربه ی تنها ماندن در اتاقکش تنها وتنها به دلیل جلوگیری از تجربه ی دوباره ی همان ویروس وانهاده به من.

دوست داشتنی ترین اتفاق درمریضی یه مادرچیه؟؟؟

 

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

وقتی سرتو گذاشته باشی رو بالش وهرجور فکرشو میکنی قدرت بلند شدنو نداری ودر عین حال بی اندازه سردته یه کوچولوی ناز  رو میبینی که کشان کشان پتوی رو تختشو به سمتت میاره و نم نم روت میندازه تا چشات باز نشه .

هرکی عکس دوس داره ،اونم عکسای تک گل منو  بره ادامه مطلب


ادامه مطلب...

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,

برای تو

 

تورا که نگاه می کنم می فهمم که چه شادی آور است دراین زمانه کسانی بتوانند حتی یک ساعت هم شده از تکرار خود بپرهیزندوبه تازگی برسند.

تو با آن نگاه مثال زدنی ، با دلنگرانیهایت ، با مسولیت پذیری بی نظیرت ،با عذاب وجدانهای همیشگیت،با حساسیتهای فوق العاده ،با زنگوله های شاد صدایت، با صداقت وقلب کوچک مهربانت برای من عزیزوعزیزهستی....

تورا که نگاه میکنم می فهمم همه دروغ بافته اند تا کنون ،که فصلی که تو در آن زاده شدی همیشه بهار است.

 

سه شنبه 12 دی 1391برچسب:آموخته های "دخترم",

زنده/غیرزنده(2)

خاک غیر زنده اس ولی موجودات زنده ی زیادی توش زندگی میکنن مثله: موش کور،کرم خاکی،مورچه وسوسک

چون اونا باید نفس بکشن واون پایین هوا نیست یه سوراخهایی توی خاک وجود داره به اسم منافذ که از راه اونا نفس میکشن.


وقتی اینقدر میفهمی من چگونه راز درونم را ازتو پنهان کنم

وقتی اینقدر دلچسبی

وقتی بی اندازه حساسی من چطور رابطه ام را باتو مدیریت کنم

وقتی میدانم ویقین دارم که دلتنگ تمام کودکیهایت خواهم شد چگونه خوشحالیم از رشد ونموت را نشان دهم

چرا که خودم هم نمیدانم خوشحالم یا نگران ،نمیدانم با این الفاظ واطلاعات روز به روز نوشده ی تو بازهم میتوانم گهگاه اون مونه گفتنهایت اون عاااااااااااااااااا گفتنهایت(به مفهوم عاشقتم) اون دوست (به کسر سین) گفتنها  که به مفهوم دوستت داشتنهایت  بودرا بشنوم،یا اینکه نه تو دیگر بزرگ شدی ومن حق چنین انتظاری را ندارم، تو دیگر خانوم شده ای ومن حق کنار تو خوابیدن در تخت خودت را نخواهم داشت

نمیدانم واقعا برایم سوال است که تو به من وابسته بودی یا بیشتر من به تو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نمیدانم اگر پاسخ پرسش بالابراساس اصول روانشناختی کودک به مادر است جوابگوی این وابستگی شدید من به گرمای آغوش تو و سیر نشدنم از بوسه های مکرر از صورت زیبایت چه خواهد بود.

پس چرا همه میگویند   اولین گریه ها وناآرامیهای نوزاد به جدایی از درون مادرش است وچنانچه سرش را برقلب مادر بگذارند آرام خواهد گرفت با شنیدن صدای قلب مادرش آیا آن مادر که با تمام وجود موجودی زنده را در خود میپرورانده حق وابستگی وناله وزاری ندارد یا اینکه دیدن کودکش التیام است برای او

جایی نوشته بود : مادر تنها موجودیست که اجازه میدهد قلبش در خارج از بدنش بتپد.

واقعا این اجازه که موجودی از درونت را روزبه روز مستقل تر ببینی و نگران ازجدایی بیشتر باشی فقط در انحصار مادران است، لااقل من اینگونه فکر میکنم.

همچنان خوشحالم که تو در بهترین شرایط هم حاضر نیستی بدون من جایی بخوابی واین مایه ی آررامش منه که تو نمیخواهی مادر وابسته به خودتت را سریع ترک عادت بدهی.


 

دوست داشتنی ترینم

دلبندم

دلسوزم

مهربانم

همیشه اینگونه بمان

دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,

زیباترین حرفها

وقتی صبح از خواب سرحال وخوشحال بیدارمیشی (همش بسته به اینه که ظهر دیروزش نخوابیده باشی وشب بتونی زود بخوابی) اینقدر با حرفها وکارات به ما انرژی میدی که با هیچی قابل قیاس نیست.

امروز از همون روزا بود که دختر ما تاچشای زیباشو باز کرده میگه: مونه دیشب خوابم زود برد نتونستم پیشت بخوابم قول میدم فرداشب بیام تو تختت بخوابم.

سر میز صبحانه میگه نون رو بده من خودم لقمه بگیرم وهمینطور که من وبابایی زل زده بودیم به اون دستای کوچولوی قشنگ وحسرت خوردن اون لقمه رو داشتیم ولی چیزی نمی گفتیم تقدیمش کرد به باباییش.

بابایی هرروز دیرش میشه(تا من ودختری رو برسونه)امروز که همه چی خوب پیش می رفت زود حاضر شدیم ورفتیم تا بابایی رفت انگشت بزنه روبه من : امیدوارم امروز دیگه دیرش نشده باشه .(قربون اون امیدواریت برم مامان)

زنگ تفریح :


 نقاشی جدید دخترم

 

شنبه 25 آذر 1391برچسب:,

سنگهای قیمتی

بازهم من اومدم با یه عالمه آموخته ی جدید از دخترکم

-مامان اگه یه سنگ تو کوچه پیداکنیم ، میتونیم بریم سراغ طلافروشی بگیم باهاش انگشتر درست کنه؟؟؟؟

-نه چطور مگه مامانی؟

-آخه اون سنگهای قیمتی فقط تو دل کوهها پیدامیشن.

-ممنون که یادم دادی

------------------------------------

-میخوای قصه خاله سوسکه رو برات بگم؟؟؟

یه روز خاله سوسکه از خونه که اومد بیرون یه سنگ خیلی خوشگل قرمز در خونشون افتاده بود اونو برداشت وبرد پیش خیاط باشی بهش گفت : اینو دکمه ی لباسم کن.خیاط باشی گفت : نمیشه اینکه سوراخ نداره.

بردش پیش کفاش باشی بهش گفت : اینو بزن روی کفشم .

کفاش باشی گفت : نمیشه اینکه یه دونه اس باید دوتا باشه .

خاله سوسکه خسته وناراحت داشت برمیگشت خونه که یهو زرگرباشی رو دید بهش گفت : چرا ناراحتی خاله سوسکه اینکه غصه نداره بدش بمن این سنگتو تابرات یه انگشتر خیلی زیبا بسازم وواسش ساخت.

پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,

دختر کوچولوی دیروز خانوم کوچولوی امروز

زیباترینم

دلچسب ترینم

 

این روزها تصور یک لحظه نبودنت در کنارما بزرگترین کابوسه

بابایی رو طوری مجذوب خودت کردی که فکر نمیکنم تا حالا کسی تونسته باشه .

وقتی روصندلی عقب نباشی انگار هیچکس روتو این کره ی خاکی نمیشناسیم.

وقتی برامون از آموخته هایت میگی داری گذشت زمان رو برامون تداعی میکنی.

وقتی آهنگ ای ایران ای مرز پر گهر رو جسته گریخته به زبون بچگیت میخونی ومعنی گهر رو برام میگی تنها کارم شکر خدای بزرگه که چنین گهری رو به من عطا کرده که فرق عمده ش با بقیه ی گهرها همون زنده بودن وزندگی بخشیدنشه.

دوست داشتنی تر اینکه علاوه بردانش فزون شده ات محبتت نیز دوچندان نصیب حالمان شده وحالا دیگه هرکی بهت میگه بیا خونمون یا بمون پیشمون خودت جواب منفی میدی بهشون وعلتش روهم:( تنها نذاشتن مامان وبابا ) خودت براشون شرح میدی.

فرفر موهایت نشان از خالقی یکتا دارد که گاهی چنان خواسته ی این آدمهای مخلوقش رو برآورده میکنه که جز شکر نعمت کاری از دست وزبانشان برنمی آید،این فرفر که میگویم وهمه جا جلب توجه حداقل 90% افراد رهگذر را میکند به اندازه ای زیباست که هیچگاه برایم تکراری نخواهد شد.

خداوندا توچقدر زیبایی،چقدر مهربانی،چقدر نزدیکی که این چنین دلمان را شاد میکنی ونعمتهایت را ازبنده هایت دریغ نداری.

به حق تموم لحظه های خوشبختی که نصیبمان میگردانی کاری کن هیچ کودکی در هیچ جای این زمین هرگز بی پناه وبی نصیب نماند از نعمت سرپناه وسرپرست،کاری کن ما آدمها از این همه تجمل وتفاخر دست برداریم وکمی هم کودکان بی سرپرست شهرمان را دریابیم.

 

 

 

سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:,

مغرور به آنچه که دیگر نیست+ پی نوشت

این متن برگرفته از ایمیل یه دوسته که گفتم خالی از لطف نیست شماهاهم بخونید وحتما نظراتتون روبدید.


 

 

 

یک استاد ایران دوست آلمانی:
 

 

 

 

شما ایرانی ها همیشه به تاریخ تان می نازید
بی آنکه پاسخگوی امروزتان باشید!
اين حرف استاد آلمانی که بیش از ۷۰ سال عمر دارد مرا به فکر انداخت. او می گوید پیش از انقلاب بسیار به ایران سفر کرده است و بعد از انقلاب یک بار که برای همیشه اش بس بوده! شیفته ی عمر خیام و حافظ و اصفهان و طبیعت کردستان است. امروز بعد از ساعتی حرف از خاورمیانه و اعراب و تاریخ و كاخ پرسپولیس شد و بالاخره رو به من وعصبانیت هایم نسبت به اعراب گفت: شما ایرانی ها همیشه به تاریخ تان می بالید و این واقعاً حق شماست. اما هرگز با هیچ کدام از شما آشنا نشده ام که برای یک بار هم که شده از خودتان حرف بزنید و بگویید حداقل در همین ۱۰۰ سال اخیر چه کرده اید؟ همیشه ناراضی هستید و همیشه می نالید.همیشه مقصرهایی وجود دارند که شما را از پیشرفت بازداشته اند و همیشه اعراب ۱۴۰۰ سال پیش مقصرهای اصلی این بازی هستند! اگر تمام این ۱۴۰۰ سال شما به این حال و روز گذشته باشد دلیل حال و روز امروزتان را می فهمم. با هر کدام از شما ایرانی ها که آشنا می شوم از تاریخ تان حرف میزنید بی آنکه پاسخگوی امروزتان باشید و همیشه می اندازید گردن دیگران یا پدرانتان. همیشه از حمله اعراب حرف می زنید و گویی همین دیروز اتفاق افتاده است و طی این ۱۴۰۰ سال دست و پای شما برای تغییر بسته بوده است اگرچه یادتان می رود اینطور نبوده و حتی بعد از اسلام هم شما هنرمند و دانشمند و فیلسوفهایی که می بایست باشید بوده اید. کمی به اوضاع خودتان چه قبل از حكومت رضا شاه چه قبل از انقلاب خمینی و چه حالا نگاه کنید ... هرگز راضی نیستید!
بلاخره کی می خواهید از خودتان حرفی بزنید؟
می گفت: پیش از انقلاب که به ایران می آمدم همه به نظر خوشبخت میر سیدند و این را می شد حداقل از سر و وضع و خانه و زندگی ها و رقص و پایکوبی ها مي شد فهمید. ولی باز هم همه ناراضی و از شاه بد می گفتند. بعد از انقلاب که آمدم اثرات مخرب جنگ را دیدم و نمی توانستم درک کنم چرا دست به کار ساختن نمی شوید. برایتان متاسفم که نمی توانم در این زمینه همراهتان شوم!! ولی این عقاید نژاد پرستانه درباره ی اعراب را بسیار شنیده ام. اعراب امروز در دنیا پیشرفته تر، آبرودارتر، دوست تر، همراه تر و موفق تر هستند و من برای آن بیشتر ارزش قائل هستم تا برای مردمانی که همیشه شاکی از همگان و مغرور به آنچه که دیگر نیست یعنی تاریخ. من خوب می دانم حکومت شما خوب نيست اما خوبتر می دانم که آنها متعلق به یک کشور دیگر نیستند و جزئی از کل همين مردمان هستند. در کشور شما هیچکس به فکر ساختن نیست. شما اگر نخبه باشید فراری، اگر بی پول باشید جنایتکار، اگر معمولی باشید سکوت کنندگان بزرگ، اگر بی سواد باشید دین دار و انقلابی و اگر ثروتمند باشید فراری از هویت واقعی تان هستید.
وقتی در كلاس درس استاد از اینکه اعراب پر رویی می کنند ودر حاليكه سن کشورشان به سن پدربزرگ من قد نمی دهد حرف زدم، گفت:در جلسه ای بودم که استاد جغرافیایی اهل پرتقال می خواست درباره ی هویت اصلی اعراب حوزه خلیج فارس صحبت کند. در میان حرفهایش می گوید: آنها ۷۰ سال پیش وجود نداشتند! ناگهان همه اعضای جلسه استاد جغرافیا را به سکوت وا می دارند و می گویند: اتفاقاً همین نکته ی قوت است و نشان دهنده ی اینکه: اعرابی که وجود نداشتند امروز سرمایه های غرب را به هر شکل ممکن به سمت خودشان جذب می کنند و در حال سازندگی و کسب رضایت بیشتر مردمشان هستند، اتفاقاً این امر می تواند مایه ی افتخارشان باشد. یادتان نرود که بشر همیشه در حال فتح کردن است. اگر نتوانید دفاع کنید و خودتان را نشان بدهید دیگرانی هستند که داشته های شما را ببرند و این قانون طبیعت است و حالا كه با پروتکل ها و کتابهای قانون بین المللی، روابط بين كشورها رنگ و لعاب شده است! و اين ربطی به ایرانی بودن یا عرب و غربی ندارد!!!
 
پ ن :
بعنوان زنگ تفریح یه سر هم به
http://www.ninipaint.com/children-drwings-gallery/
بزنین ونقاشیهای دخترمو ببینین.
 

 

یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:آموخته های ,

اسکلت بدن

دخترم: اگه گفتی اسکلت بدن ما از چه جنسیه؟

خال شکوه: نمیدونم از آهن نیست؟

دخترم:ههههههههههه اسکلت ساختمون از آهنه،اسکلت بدن ما جنسش از استخوونه

:استخوون سر اسمش هست جمجمه،استخوون باسن اسمش لگنه.

اگه ما کج بشینیم میدونی ستون فقراتمون نرم وکج میشه بعدش باید رو صندلی چرخ دار بشینیم.

------------------------

دخترم : مونه دست بزن اینجا(با اشاره پشت سر وگردن)

من :(انجام دادم)

دخترم : یه چیزی حس میکنی ،اون ستون فقراته (به ضم ف بخوانید)، از بیست وشش تا استخوون درست شده.

من:ااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

دخترم: ببین مونه انگشت شصت ما دوتا استخوون داره ولی بقیه انگشتا سه تا استخوون دارن.

-----------------------

دخترم : میدونی ماهیچه ها محافظ استخوونهای مان واز اونا مراقبت میکنن.

من:ااااااااااااااااااااااااا

دخترم: آره مونه تازه قلبم از چندتا ماهیچه درست شده وکارش اینه که خونای آلوده وتصفیه نشده رو میگیره وتصفیه میکنه ومیفرسته به همه جای بدن.

---------------------

 

 

 

 

یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,

عکس از دوسال وهفت ماهگی

کوچولوتریهاش

به قول روژین توخونه ی قبلامون

 

قبلا بیشتر میرفتیم پارک

 

عاشقتم گل گلی

 

قربونت برم گل من

چقدر بزرگتر شدی ازاون روزها

 

یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,

زنده/غیرزنده

میشه یه ظرف غذای گنده بذاریم رو صندلی شب بخوابیم ،صبح که بیدار شدیم ببینیم صندلی بزرگ شده این هوااااااااااا؟

نه.

چون صندلی غیر زنده اس.

الان عکسای منو ببین غیر زنده ان ولی خودم زنده ام، اونا که نمیتونن غذا بخورن وبزرگ شن ولی من میتونم.

**********

گالیله خیلی مطالعه کردن رو دوس داشت وبعد از آزمایشای زیاد وقتی گالیله گفت که زمین گرده هیچی باور نکرد حتی سربازا اومدن دستگیرش کردن وبردنش زندان ولی اون همش میگفت کره ی زمین گرده ودلش میخواست حرفشو ثابت کنه.

**********

میدونی مونه نیوتن چطوری نیروی جاذبه رو کشف کرد؟؟؟؟؟

-نه ، مامان تو میدونی؟

-آره چون وقتی سیب افتاد روی سرش به این فکر کرد که چرا سیب رو به بالا نرفت ، رو به پایین افتاد.الان منو ببین وقتی میپرم بالا میام پایین چون نیروی جاذبه هست اگه نبود یا تو فضا بود که من رو به پایین نمیومدم.

سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:آموخته های ,

گالیله ونیوتن+پی نوشت


مانی بیا یه قصه واست بگم

یکی بود ، یکی نبود درزمانهای قدیم یه آدمی بود که کره زمین رو کشف کرد که اسمشم گالیله بود اون خیلی مطالعه میکرد.

بعد از اون نیوتن هم مثل گالیله خیلی مطالعه وآزمایش میکرد

یه روز نیوتن رفت توی باغی که باغ سیب بود گردش کنه وبرای استراحت زیر سایه درختی دراز کشید یهو یه چیز گنده خورد توسرش چشاشو باز کرد ودید یه سیبه بعدش اونم نیروی جاذبه ی زمین رو کشف کرد.

عملی:

مونه نگا کن این خودکاره دست من اگه ولش کنم میفته زمین میدونی چرا ؟؟؟؟

چون زمین نیروی جاذبه داره ولی تو فضا نیروی جاذبه نیست.


تازه زمین یه هسته ای داره که خیلی خیلی داغه داغه اگه بهش نزدیک بشیم ودستمونو بزنیم میسوزه.

 

 


تماس تلفنی چند روز پیش بابابا حبیب

بابایی :سلام خوبی.

خوشگل من:سلام.بابایی اگه  رفتیم ترکیه نباید بریم تو دریاش باید تو هتلش بمونیم.

بابایی :چرا بابایی؟؟؟

خوشگل من:آخه دریای ترکیه ستاره دریایی داره گازمون میگیره.اونوخت دردمون میاد.

بابایی: نه عزیزم من تو رو میبرم یه جاییش که کوسه نداشته باشه.

خوشگل من: کوسه که تو اقیانوسه من گفتم ستاره دریایی.

 

*********************

من : روژین دیگه بریم تهران نمیریم خونه خال شکوه .

خوشگل من : چرا مونه میریم.آخه چرا نریم.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من : چون خاله شکوه الان اومده اینجا نمیاد سراغمون

خوشگل من: نه آخه مونه گناداره اونم نیمتای (منظور نعمتهای) خداس ، حالا اونم میاد خونمون هر وقتی که وقت کنه.

 **********************

پ ن:

مانی میدونی مثل باباها که کمربند میبندن کره ی زمینم کمربند داره

که کره زمین رو به دوقسمت تقسیم میکنه .هرکدوم نزدیک به کره خورشید باشه روز واون یکی قسمت شبه

اسم کمربندشم: استواههههههه.

قطبه شمال وجنوب همیشه یا روزن یا شب.

دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:,

بازهم دخترم وآموخته هایش

روژینم این روزها مثل غنچه ی نو شکفته هر روز یکی از نعمتهاوبخشوده های خدادادیش رو برامون نمایان میکنه

از جمله تو کلاس زبان انگلیسی که چقدر قشنگ تلفظا رو ومعانی رو میدونه وکاملا متوجه جای اسم وصفت وفعل تو جمله ها کجاست.

میگه: دو یو لاو الفنتس؟یس آی دو .

دو یو لاو الفنتس ؟ نو  آی دونت.

میگم : اینکه گفتی یعنی چی ؟

میگه: یعنی فیلا رو دوست داری یه بار میگم آره دوس دارم یه بارم میگم : نه.

*****************

میگه : مونه وقتی خواستی منو بیدار کنی داد نزن بجاش بگو: ویک آپ روژین ، ایتز لیت.

میگم : اینو که گفتی واسه عباسم بگو.

میگه : وقتی خواستی مونه رو بیدار کنی بگو ویک آپ پونه ایتز لیت.

****************

کتاب سودوکو برای کودکان رو واسه بچه هاتون پیشنهاد میکنم.حتما بخریدش واسه وقت گذروندن با بچه هم برای ما که کارمندیم وفرصت بازی طولانی مدت با بچه ها رو نداریم جالبه از اون دست کتابها ماز و تفاوتها و... خوبن انتشارتش رو الان نمیدونم ولی بعید میدونم بجز همین مورد تو بازار باشه.

 

یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,

دخترما

 

این عکسا تو تابستون گرفته شدن ولی از تنبلی من تا حالا آپ نشدن

 

عروسک من

زیباترینم

بهتر ترینم

فدای اون لبخند زیبات

فدای اون برق چشات

اینا چون با دوربین از عکسها مجددا گرفته شده کمی بی کیفیت هستش

شما با چشم دل ببینیدشون

این نقاشی مال هفته گذشته اس

دخترما با دومادش که بابایی هستش وموهای فرفری خودش واضحه.

 

دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:,

نقاشیهای داغه داغه داغ

این درخته با شکوفه هاش دوتا زنبور دوتا پرنده ویه پروانه با گلهای قشنگ

 این کره زمین با اقیانوسها ودریاها قطب شمال وقطب جنوب کاملا مجزاس

درخت ریشه هاش تو خاکه واز طریق اونا غذا میخوره وغذاشم کوده.

 

 اینم نقاش مشهور این آثار که خودش زیباترین تابلوی زنده ایی که تو تموم عمرم لنگه شو ندیدم

مرسی خدایا بابت این هدیه

مرسی خدایاکه دقیقا همونی رو که میخواستم بهم هدیه کردی

امیدوارم لایق این هدیه باشم.

موفرفری عاشقتم

 

دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:,

هفته چهارم مهر ماه ارزشهای زندگی ،نظم واحترام+عکس

اینم از عکسای مطلب قبلی

 

واینم دومیش

 

 

 

شنبه 29 مهر 1391برچسب:,

هفته چهارم مهر ماه ارزشهای زندگی ،نظم واحترام

حتما از عنوان پست متعجب شدین نه؟

چهارشنبه ای که گذشت بچه ی من دفتر علومش رو آورده بود تا من توش یادداشت کنم.

داشتیم شام میخوردیم که عموش اومد یه کاری داشت بابابایی وقتی عمو گفت : ای جوجوکی چی داری مینویسی "احترام" .

من چون خیلی حالم خوب نبود وداشتم آش برنج میخوردم تا برم بخوابم خیلی توجه نکردم ولی وقتی رسیدم بالای سرش دیدم دخترم این عنوان بالایی رو درست با دست خط مربی کپی کرده ونوشته توی دفتر علومش عکس گرفتم وحتما عکسشو میذارم

بلافاصله براش نوشتم یه چیز دیگه ودقیقا همون رو برام نوشت از اونم عکس گرفتم واستون میذارم.

راهنمایی یا مشاوره ای داشتین خوشحال میشم برام بذارین

نمیدونم طبیعیه که نقاشی نوشته ها رو تو این سن بکشن.

سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

جلسه مامانای آمادگی 2

دیروز جلسه ای بودم با حضور مامانای همکلاسیهای دخترم ومربیشون

چه مربی ناز ومهربونی داشتن با هرورودی یه لبخندی که چشماشم شریک لبخند لباش بود.

چه دغدغه هایی داشتن بعضی مامانامن به خودم شک کردم

مثلا یکی از مامانا میگفت بچه ی من چند روزه که شعرای خیلی بدی میخونه وهرچی بهش تذکر میدم ول کن نیست و... بعدش مامانی چندتا پسر دیگه هم موافقتشون رو اعلام کردن وهی موضوع شعرای بد تکرار شد من که خیلی کنجکاو شده بودم که این شعرای بد تو کلاس آمادگی چی میتونه باشه واینکه چطور روژین نخونده تاحالا؟؟؟

بعد از کلی پرس وجو فهمیدم همون تیکه ی چند شب پیش (در زیر مینویسمش) بوده که من وبابایی کلی هم به این موضوع خندیدیم

روژین به من: مامان بگو پله

من : پله

روژین : بغلدسیت چلهههههههههههههههه.

که البته مدیر مهد توضیحشم داد که یه ادبیات جدیده وچون براشون جالبه تکرار میکنن وبعد از مدتی فراموش میکنن وهرچی حساسیت نشون بدین بدترهههههه.

یا همون مامانه میگفت با اصرار تمام هم میگفت چرا شما (منظور مسول مهد) اجازه میدین بچه ها ی همکلاس بچه ی من تولد بگیرن ودوستاشون رو دعوت کنن بچه ی من از ظهر که با کارت دعوت اومده خونه مدام داره گریه میکنه ومن وباباشم حاضر نیستیم اجازه بدیم که بره.

اینم باز برا من جالب بود چون خودمنم جز کسایی بودم که تو تولد بچم فقط همکلاسیهاشو دعوت کرده بودم.

حالا جالب بود که هرچی مسول مهد میگفت : همینطور که شما مجازین که به بچه تون اجازه ندین بره تولد اون خانواده هم مجازن هر کی رو دلشون میخواد تولد بچه شون دعوت کنن ومن نمیتونم دخالت کنم.

بعدش برنامه هفتگی کلاسهاشون وتوضیح چگونگی نوشتن علوم وانجام پروژه های مختلفشون بود

در کل مفید بود

دونستم دخترم یه دوست صمیمی داره  که اسمش مهیا مرادی وطوری عاشقانه همو دوست دارن که افسانه جون (مربیشون) میگفت 5شنبه ها که روژین نمیاد مهیا که میاد از صبح کیفشو میگیره بغلش وهمش منتظره که باباش کی بیاد دنبالش بره خونه.

دخترما این هفته (هفته ی سوم هر ماه ) آموزش اصول خانواده رو داره که از بیاناتش پیداس این هفته مبحث احترامه

میگه : افسانه جون گفته اگه خواستین آرایش کنین از مامانتون اجازه بگیرین چون لوازم شخصی مامانتونه

دوباره میگه : افسانه جون گفته اگه از یه  وسیله دوستتون خوشتون اومد  یهو ورش ندارین از دوستتون اجازه بگیرین واونو بردارین .ازش قرض بگیرین مثل عمو مازیار

من : چطور مامانی؟؟؟؟

دخترم : همون روز که تفنگ بابایی رو قرض گرفت.

قربون اون تحلیلگر فعال ذهنت برم مامانی چقدر قشنگ مسائل رو تحلیل میکنی.

 

دوست داشتنی ترین گل همون پیدمشکیه که تو میکشی وهمیشه با چشمای بسته وفینگره جادوییت تقدیمش میکنی به بابایی

دلچسبترین آغوش همونیه که تو باز میکنی ومنو بهش دعوت میکنی.

گوش نوازترین قصه ها وحرفها همونایی هستن که تو بازگو میکنی.

شنبه 22 مهر 1391برچسب:,

عزیز دل بابایی

دخترما روز به روز بابایی تر میشه وجای بسی خوشحالیست!!!!!!!!!!!!!

دیروز مهمون داشتیم (عمو ومامان فاطی و...)

عمو مازیار موهاشو کوتاه کرده

دخترم: موهات مبارکککککککککککککککککککک(بعد با نگاه محبت آمیز بابایی : رو به بابایی موهای تو همبارک عزیزم زندگیم)

 

روبه همسر عمو مازیار : شما عروسیتون شده ؟

مریم جون : آره عزیزم

دخترم:پس چرا مارو دعوت نکردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

خاله شکوه زنگ زده باهاش صحبت کنه.

گوشی رو گرفته : خوشگلم میشه بعدا خودم باهات تماس بگیرم الان دارم باب اسفنجی نیگا میکنم.


سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:,

بی احترامی

افسانه جون گفته :

اگه طوری نشستین که پشتتون به کسی شده حتما ازش عذرخواهی کنین.

اگه به مامان وباباتون اسمشونو بگید عیب نداره ولی اگه به مامان بزرگ وپدربزرگتون اسمشونو صدا کنین یا حتی به دوستای اونا خاله نگین بی احترامی میشه.

شبا حتما ساعت 10بخوابین (پیرو همین موضوع من دیشب ساعت ده ونیم میگم: روژین افسانه جون گفته بود کی بخوابین.

خانومی: چیزی یادم نیست)

اگه خواستین برین تو اتاق مامان وبابا حتما قبلش دربزنین.

اگه خواستین اسباب بازی تون رو به دوستتون ندین خیلی راحت بگین نمیدم نه اینکه بشینین کف اتاق وگریه وزاری راه بندازین یا در اتاق به زور بگیرید وراهش ندین.

افسانه جون گفته ....

افسانه جون گفته...

خلاصه اش که صحبتهای ایشون آویزه گوش بچه هاس وواقعا تاثیر گذار وقابل ستایش

در ضمن دختر ما سوره والعصر رو کامل بدون غلط میخونه وحتی اونجایی که خسر داره میگه مانی مثل عمو خسرو که خونه ی مهناز جون ایناس.

*********

دیروز همراه با باران وخاله نسرین رفتیم جشنواره تاتر البته ما فقط جنگ شادیش رو مناسب بچه ها دونستیم ودر کنارش یه کوچولو پارکی هم رفتیم وصورتهای بچه ها رو هم عین دو تا پروانه ی زیبا طراحی کردن واسمون. حالا فرصت شد عکسشون رو میذارم.

 

 

یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:تازه های روژین,

قطب شمال+پ ن

یه روزی یادم میاد نه چندان دوراز حالا برای کشیدن یه گردی ودوتا نقطه وچهارتا خط کج وراست کلی ذوق کردم وتا اونجایی که یادمه حتی آدمی رو که کشیده بود دخترکم رو هنوز نگه داشتم واینجاهم فکر کنم عکسشو گذاشتم.

دیروز دختر ما چیزی شبیه تخم مرغ کشیده بود که سر وته شو دوقسمت جداکرده بود وخودش میگفت اینزا (منظور اینجا) قطب شماله واینزاهم قطبه جنوبه.

یه خونه ی اسکیمو هم کنارش کشیده بود وتوضیح میداد این خونه یخیه وخورشید رو جدا از این کره کشیده بود وتوضیحش این بود : خورشید روی کره ی زمین نیستش خورشید خودش یه کره ی جداگونه اس.

***

پی نوشت :

دخترما هر روز چیزای جدید یاد میگیره وشاید فکر کنین اینجا شکل دفتر علوم آمادگی شده ولی من چون فرصت یادداشت جای دیگه رو ندارم سعی میکنم اینجا بنویسمشون

دیشب رو به بابایی: درخت ریشه هاش توی زمینه(توی نقاشیش هم اینو کشیده بود) غذاشم کوده باید آب بهش داد تا با نورخورشید وکود وآب بزرگ بشه.

به شدت عاشق نقاشیه وجای هرکاری حاضره بشینه نقاشی بکشه.

دیروز دارم لوبیا سبز خورد میکنم اومده به من کمک میکنه ودر حین کار رو به من: الهی قربون اون دسات برم خب گفتم خسته میشی اینقد کار میکنی به خاطر همین کمکت میکنم.


 

سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:,

باب افسنجی

دیروز ما بعد از مدتها کانال پرشین تون رو پیدا کردیم ودخترمون کلی حال کرد.

حتی من وبابایی که داشتیم کمی مطالعه می کردیم.با یه نقاشیش که از باب افسنجی کشیده بود شوکه شدیم.

بعد یه تبلیغی داشت نشون میداد راجع به آواتار(من اتفاقی شنیدم)

چندساعت بعد میگه حیف باشه مامانی کاش باباطار نمیمرد!!!!

من : چرا مامانی (من توذهنم شاعر همدانی تبار باباطاهر بود چون قبلا هم راجع به این شخص حرف زده بود )مگه میخواست چه کار کنه

دخترکم: آخه جهانو آباد میکرد !!!!وهمه جا صلح وصفا میشد

 بعدا فهمیدم این داره آواتارو میگه (تقریبا دوساعتی از تبلیغش میگذشت منم در حین مطالعه به گوشم خورده بود)

شنبه 8 مهر 1391برچسب:,

عکس عکس عکس

 

عکسای تولد 5 سالگی گلم

اینم دخترم با دوستاش

 از چپ به راست ردیف بالا :ترمه،لعیا، باران مددی، ستایش ، باران الماسی،روژین عشق من،مهیا مرادی،هستی اسکندزاده،صدرا

ازچپ به راست ردیف پایین:غزل غلامیان ،نیلا،سپنتا،پرنیان

همون قبلیها فقط ردیف پایین :سبا آبرومندی ووستا هم اضافه شدن

 ازچپ به راست ردیف بالا: باران خاله نسرین،غزل غلامیان،هستی اسکندرزاده،رومینا حیدری،صدرا،وستا

ردیف پایین: روژین ،باران الماسی،باران سولماز جون

 اینم چهارتا عروسک خوشگلللللللللللللللللللللللللللللللل

 از چپ به راست: مهیا،ستایش ،باران وروژین

این هم باربی ما با کیک باربیش

سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:,

تولدانه

روز سی شهریور ماه تولد دخترما در بهترین حالت برگزارشد.

اونم به این علت که تموم مهمونای ما بچه های همسن وسال روژینم بودند واینقدر شادی وجیغ وهورا رد وبدل شد که هیچکی گذر زمان رو نفهمید.

اینقدر به دوستام وبچه هاشون خوش گذشته بود که همشون می گفتند بچه هاشون هم این مطلبو میگفتن که چقدر تولدش خوش گذشته.

بعد از تولد خونه منفجر شده بود درحد تیم ملی.

مخصوصا اون بمبها واقعا چیز بدرد نخوریه.

دخترای خوشگل خوشگل لباس عروس های سفید

همش شور وهیجان وخدایی اگه مسول داخلی مهدرو دعوت نکرده بودم کلا تعطیل میشدیم.

هر کدوم از دوستاش که وارد مهد میشدن یه جیغ بلند به افتخارشون از سوی روژین وگاهی بقیه سرداده میشد.

 

اول از همه سبا اومد (همسایه طبقه ی بالایی)

بعدش پرنیان

بعد ستایش

دنبالش مهیا

صدرا

غزل غلامیان اولین دوست مهدکودکی دخترم

باران الماسی

باران سولماز جون

نیلا دختردوستم

باران نسرین جون

سپنتا

لعیا

هستی اسکندزاده

ترمه وشبنم

نیکی نفیسه جون

موقع آوردن کیک همصدا فریاد زدن بچه ها "عمو ،عمو"واقعا به یاد موندنی بود.

خوشگل ترین تیکه این بود که کادوی خاله نسرین وروناک جون با نسرین جون بود وایشون کمی بعد از روناک جون اومد ودخترما در کمال ... رفته بود جلوی روناک جون وپرسیده بود: پس کادوی شما چی میشه؟؟؟؟

 

قبل از هر مراسمی حتی قبل از پذیرایی ما کادوها توسط روژین ودوستاش باز شدوحتی من نتونستم ببینم کی واسش چی آورده

 

از همینجا از تموم مهمونای گلمون واسه وقتی که گذاشتن وحوصله ای که به خرج دادن وکادوهای قشنگشون متشکرم.