این روزها شهر ما خیلی شلوغه وتعدد مسافرها واقعا ترافیک سنگینی رو ایجاد کرده دیشب از تولد ترمه (دختر دوستم) برمیگشتیم خانومی:عجب ترافیکه شلوغیه مونه ؟؟؟؟؟؟؟چه خبره؟؟؟؟




سر راه رسیدنمون به مهد یه سوپریه که همیشه صبحهای زود تعطیله امروز صبح
من : اههههههههههههه روژین این سوپریه باز تعطیله که ؟؟؟؟
روژینم: دیگه فرقی نمیکنه چون امروز ما میخوایم بریم باغ (اردوی یک روزه مهد) ومگه نگفتی معصومه جون گفته هیچ خوراکی بچه ها با خودشون نیارن.




مکالمه دیروز ظهر
روژین : من نمیخوام برم دانشگاه بعدش سوزن کنن تو دلم بچه درآرم .
من : آره خوب کاری میکنی.
روژین: برچی بچه درآرم اونم بزرگ شه بچه درآره واون بچه هم بزرگ شه بچه درآره هی بچه بچه بچه.



خاله شکوه چندروزه همدانه وکلی دختر خواهر وخاله با هم حال میکنن .
مادرشوهر خاله شکوه تازه از آلمان برگشته وکلی خاله شکوه رو خلاصه سوغاتی بارون کرده اون شب خاله شکوه داشت سوغاتیها رو نشون میداد وبعضیها رو پرو میکرد یهو دیدیم خانوم بدوبدو رفته لباسایی که من جدید براش از تهران خریدم وپوشیده واومده میگه : لباسای من خیلی خوشگلترن مامانم ازماموریت تهران برام خریده.



دیروز زنگ زدم به مهدشون بگم که امروز واسه باغ رفتن روژینو ثبت نام کنن (چندروزه که بابایی تهرانه ومامان جوق خونمونه وروژین مهدنمیره )خانوم مدیرشون : اااااااااااااااا سلام خانوم......چند دقیقه پیش بحثتون بود به سلامتی خوش گذشت.
من :


خانوم مدیر: آخه روژین به ما گفته بودکه شما میخواین برین ترکیه ودختر ماسوار بالن بشه.